کد مطلب:142097 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:163

پس از شهادت
دشمنان پس از كشتن حسین (ع) برای ربودن لباسها و برهنه كردن وی هجوم آوردند؛ پیراهنش را اسحاق بن حویه حضرمی گرفت، زیر جامه اش را ابجر بن كعب ربود، عمامه اش را اخنس بن مرثد برد و شمشیرش را مردی از بنی دارم برداشت، و آنچه اسب و شتر و اثاث بود همه را غارت كردند و لباسها و زینتهای زنان را نیز ربودند. [1] .

و باز حمید بن مسلم گزارش كرده است: زنی از طائفه بكر بن وائل را كه به همراه شوهرش بود، در میان اصحاب عمر بن سعد دیدم كه چون دید مردم ناگهان بر زنان و دختران حسین (ع) تاختند و شروع به غارت و چپاول نمودند، شمشیری به دست گرفت و رو به خیمه آمد و صدا زد ای مردان قبیله بكر! آیا لباس از تن دختران رسول خدا به یغما می رود؟ حكومت جز برای خدا نیست، «یا لثارات رسول الله» ولی شوهرش دست او را گرفته و به جایگاهش بازگرداند. [2] .

حمید بن مسلم می گوید: بخدا من زنی را از خاندان آن حضرت دیدم كه لباسش را از


پشت چسبیده بود تا نبرند، ولی سرانجام بر او چیره شدند و آنرا بیرون كشیدند و بردند، سپس رفتیم تا به علی بن الحسین كه روی فرشی افتاده و سخت بیمار بود رسیدیم؛ گروهی از افراد پیاده همراه شمر، به او گفتند: آیا این بیمار را نمی كشی؟ من گفتم: سبحان الله! آیا كودكان را هم می كشند؟ براستی این كودك است و همان بیماری برای او بس است. پس همواره آنجا بودم تا آنان را از او جدا كردم. [3] .

در آن هنگام، عمر بن سعد به خیمه ها آمد، زنان كه او را دیدند به رویش فریاد كشیدند و گریستند.

از اینرو عمر بن سعد، به همراهانش فریاد زد: هیچكس داخل خیمه این زنها نشود، و كسی متعرض این كودك نگردد.

پس زنان از او درخواست كردند كه آنچه را كه یارانش ربوده اند بازگردانند، تا خود را با آنها بپوشانند.

عمر فریاد زد: هر كس چیزی از زنان برده به آنان بازگرداند، ولی به خدا هیچكس چیزی را پس نیاورد.

پس از آن ابن سعد، گروهی را به نگاهبانی از خیمه ها و حریم زنان و علی بن الحسین گماشت و گفت: از ایشان نگاهبانی كنید و مواظب باشد كه هیچكس از آنان بیرون نرود و یا كسی به ایشان آزاری نرساند. سپس به جای خویش بازگشت و در میان یارانش فریاد زد:

كیست كه سخن مرا درباره حسین بپذیرد و با اسب خود بدنش را لگدكوب كند؟ [4] ده تن درخواست او را پذیرفتند كه آنان را اینگونه نام برده اند؟


اسحاق بن حویه، اخنس بن مرثد، حكیم بن طفیل سنبسی، عمر بن صبیح صیداوی، رجاء بن منقذ عبدی، سالم بن خثیمه جعفی، واحظ بن ناعم، صالح بن وهب جعفی،هانی بن شبث حضرمی و اسید بن مالك. [5] .

آنان با اسبان خویش بر پیكر حسین (ع) آن اندازه تاختند كه استخوانهای پشت آن حضرت درهم شكست. [6] .

راوی گفت: سپس زنان را از خیمه بیرون راندند و آتش به خیمه ها زدند، زنان را سر برهنه و جامه به یغما رفته و پا برهنه و شیون كنان بیرون آوردند و آنان را اسیر نموده با خواری می بردند.

اسیران گفتند: شما را بخدا، ما را از سوی قتلگاه حسین ببرید! آنان پذیرفتند و چنین كردند.

همینكه چشم بانوان بر پیكرهای كشتگان افتاد، شیون سر دادند، و صورت خراشیدند.

راوی گفت: بخدا، زینب دختر علی از یادم نمی رود كه با صدایی غم انگیز و دلی از درد لبریز، فریاد می زد:

«یا محمداه! صلی علیك ملائكة اسماء: هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الاعضاء، و بناتك سبایا الی الله المشتكی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی فاطمة الزهراء و الی حمزة سید الشهداء، یا محمداه! هذا حسین بالعراء، تسفی علیه الصبا، قتیل أولاد البغایا، وا حزناه، وا كرباه، الیوم مات جدی رسول الله (ص) یا أصحاب محمداه! هولاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا ای محمدی كه فرشتگان آسمان بر تو درود فرستاد! این حسین است كه به خون آغشته و اعضایش از هم جدا شده است! و این دختران تو


هستند كه اسیرند! به پیشگاه خداوند شكایت می برم و به محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهداء شكایت می كنم. ای محمد (ص)! این حسین است كه به روی خاك افتاده و باد صبا خاك بیابان را بر بدنش می پاشد، اوست كه به دست زنازادگان كشته شده است.

آه چه غصه ای! و چه مصیبتی! امروز مرگ جدم رسول خدا را احساس می كنم. ای یاران محمد (ص) اینان خاندان مصطفی هستند كه همچون اسیران ایشان را می برند.» [7] .

ابن سعد در همان روز عاشورا سر حسین (ع) را به خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی سپرد تا نزد عبیدالله بن زیاد ببرند، و در پی آن دستور داد سرهای یاران و خاندان آن حضرت را نیز از بدن جدا كنند، آنها هفتاد و دو سر از شهیدان را قطع كردند. آنگاه آن سرها را به شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمر بن حجاج داد تا پیش ابن زیاد ببرند. [8] .

علی بن الحسین (ع) گوید: چون مصیبت های روز عاشورا را دیدم، سینه ام تنگ شد. عمه ام زینب پرسید: برادرزاده ام، تو را چه شده است؟

گفتم: چگونه نالان نباشم در حالی كه كشته های ما این چنین در بیابان افتاده اند.

عمه ام زینب از ام ایمن حدیثی روایت كرد كه بزودی مردمی می آیند كه از حكومت های خود نمی هراسند، آنها بر مزار پدرت علامتی را بر پا خواهند كرد كه با گذشت روزگاران، اینان از میان نخواهند رفت. [9] .


گفته اند: علاوه بر علی بن الحسین (ع) جوان دیگری به نام حسن مثنی كه از فرزندان امام مجتبی (ع) بود و روز عاشورا جزء یاران عمویش حسین (ع) بشمار می آمد و در جنگ با دشمن، گروهی را كشته و خود نیز هیجده زخم برداشته بود، پیكر نیمه جانش را از معركه بیرون بردند و دائی او اسماء بن خارجه وی را گرفته و به كوفه برد و در درمانش كوشید و همچنین آورده اند كه زید و عمر را نیز كه از فرزندان امام حسن (ع) بودند، همراه با این اسیران به جانب كوفه حركت دادند.

[10] .


[1] ارشاد، ص 242.

[2] ارشاد، ص 242.

[3] طبري، ج 5، ص 454. ارشاد، ص 242. البته علي بن الحسين (ع) در آن موقع، جواني بوده است و آوردن لفظ كودك مناسب نمي باشد. مگر از باب تحقير يا برانگيختن ترحم!.

[4] ارشاد، ص 242.

[5] لهوف، ص 58.

[6] ارشاد، ص 243.

[7] لهوف، ص 58، طبري نيز بخشي از اين روايت را آورده است. ر.ك: ج 5، ص 456.

[8] ارشاد، ص 243.

[9] منتهي الامال، ج 1، ص 292.

[10] لهوف، ص 63.